سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























دانه سیب

در تعدادی از احادیث امامان معصوم علیهم السلام، برای حفظ انسان از ریختن سقف بر او در هنگام زلزله، دعایی وارد شده است که ما در اینجا، یکی از جامع ترینِ آن را انتخاب کردیم و آن این است:
شیخ طوسی رحمه الله تعالی روایت کرد به استناد از ابن یقطین، که گفت:
امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که به زلزله گرفتار شد، بگوید:

" یا مَن یُمسِکُ السمواتِ والأرضَ أن تَزولا وَ لَئِن زالَتا إن أمسَکَهُما مِن أحدٍ مِن بَعدِه إنَّهُ کانَ حَلیماً غَفورا ، صَلِّ على محمدٍ وآل محمد ، و أمسِک عَنَّا السّوء إنَّکَ على کلِّ شیءٍ قدیر " :

"ای که آسمان ها و زمین را از زوال نگاه می داری، و اگر زائل شوند، بعد از او هیچ کس نگهشان نمی دارد، به راستی او پیوسته بردبار و بس آمرزنده است؛ بر محمد و آل محمد صلی الله درود بفرست و بدی را از ما دور کن که به راستی تو بر هر چیز توانایی."

و ایشان فرمودند: به درستی کسی که قبل از خواب این را بخواند، خانه بر او نمی افتد؛ انشاءالله.

.


نوشته شده در جمعه 91/9/17ساعت 11:26 صبح توسط دانه سیب نظرات ( ) |

تو ی خیابان داشتم با خودم حرف می زدم.

 هیچ کس دیگر به دیوانه ها نگاه نمی کند !!!!!

شاید من هم با هندزفری... با تو صحبت می کنم !...

چقدر دیوانه دیدن عادی شده است !


نوشته شده در دوشنبه 91/8/1ساعت 10:13 صبح توسط دانه سیب نظرات ( ) |

دوباره محکومم به این که بی تو باشم ...

اعدام می خواهم !

نمی دانم بی تو بودن جرم است یا با تو بودن ؟

یک نفر مرا عفو کند !


نوشته شده در پنج شنبه 91/7/27ساعت 9:21 عصر توسط دانه سیب نظرات ( ) |

نشسته ام در صحن جامع رضوی ؛ روبه روی دفترامور گمشدگان و پیدا شدگان . مشغول خواندن زیارتنامه هستم که ناگهان دختر بچه ای سه – چهار ساله دست در دست خدام حرم ،پا برهنه و  گریه کنان به سمت درب دفتر می رود. آن قدر گریه می کند که گویی تمام هستی اش را گم کرده و مدام دایی اش را صدا می زند. لحظه ای به کوچکی غم دخترک خندیدم .

دختر بچه آرام و قرار نداشت و مانند پرنده ای اسیر که انگار آسمان را گم کرده باشد خود را به درو دیوار می زد ومی گریست .

اما حالا من به دخترک غبطه می خورم  او می داند که گم شده ، گریه می کند و ابایی از گریستن ندارد ، برای پیدا کردن دایی اش حاضر است دست به هر کاری بزند. 

از پشت شیشه  صحنه را دنبال می کنم : دفتر پر است از انواع عروسک های خوشگل و اسباب بازی های زیبا . هر چه برایش عروسک می آورند که آرامش کنند اما انگار دل بی قرار دخترک آرام نمی شود و من همچنان غبطه می خورم به حال جستجو گر دختر بچه ای که با سن کوچکش معلم من است.

ای کاش ذره ای معرفت داشتم . !

خدایا دیر گاهی است که گم شده ام اما آن قدر غافلم که نمی دانم کجا بروم .

خدایا نمی دانم دفتر امور گم شدگان تو کجاست اما به فرشته هایت بگوکه اگر مرا یافتند ، به دفتر امانات امام رضا (ع)  تحویل دهند.

مولا جان ! ما بچه شیعه ها 1400 سال و اندی است که گوش به حرف شما ندادیم ، دستمان را از دست قرآن و اهل بیت بیرون کشیدیم نمی دانستیم این طور گم می شویم اما حالا بد جور گرفتار شده ایم .اسباب بازی های خوشگل دنیا را دستمان دادندو ما یادمان رفت گم شدیم .

مولا جان ! بلد نبودیم دنبال شما بگردیم ، بلد نبودیم به دفتر گم شدگان حریم شما مراجعه کنیم   اما حالا که در حریم تان آمده ایم ؛ شما ما را پیدا کن .

ما هنوز هم بچه های بازیگوش حریم شماییم آقا جان !


نوشته شده در چهارشنبه 91/7/19ساعت 11:26 عصر توسط دانه سیب نظرات ( ) |

 

شده ام مضطرب تر از آمبولانسی که توی ترافیک اسیر شده

.

.

.

.


انگار دلی درون سینه ام می میرد

.

.

.

.


خدایاااااااا جان یک انسان در خطر است !...


نوشته شده در جمعه 91/3/26ساعت 8:45 عصر توسط دانه سیب نظرات ( ) |

دل می شکنی یا دست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!....

بگذار یک بار هم که شده دستم به رؤیای رسیدنت برسد !


نوشته شده در جمعه 91/3/26ساعت 8:42 عصر توسط دانه سیب نظرات ( ) |

اگر حجاب ظهورت ، حضور پست من است

دعا بکن که بمیرم ! چرا نمی آیی؟!


نوشته شده در دوشنبه 91/3/22ساعت 1:40 صبح توسط دانه سیب نظرات ( ) |

 

 تا هر کجا که بروی به هم می رسیم زمین بیهوده گرد نیست

 


نوشته شده در جمعه 91/3/19ساعت 5:39 عصر توسط دانه سیب نظرات ( ) |

 

می سپارمت به خدایی که هیچ وقت نخواست تو را به من بسـپارد


نوشته شده در جمعه 91/3/19ساعت 5:34 عصر توسط دانه سیب نظرات ( ) |


هیچ کس به من نگفت که درِ این خانه را بکوبم . پای دلم مرا به این کوچه کشاند . انگار ورودی کوچه بوی مهربانی می داد . آن قدر عطر یاس های نگاهت مرا مست کرده بود که ناخودآگاه در خانه شما رسیدم شنیده ام که غریبه ها دل نازک ترند ! شاید آن روز که دل غریبه را از دل بستگی اش کندند ترک برداشت یا شاید دل غریبه از شوق رسیدن به مفصد لرزید و افتاد و مو برداشت یا شاید ...  اما هر چه هست نگفته اند که به این درگاه غریبه راه نمی دهند یا...

خودم را آماده در زدن کرده ام اما شوق دیدن این صحنه مرا از خود بی خود کرده است .

انگار امشب کریمی درِ خانه اش را به روی همه گشوده است ...

شاید می دانست که غریبه دل نازکی مثل من امشب درِ خانه می آید . غریبه ای که آن قدر شرمنده و گناهکار است که جسارت در زدن ندارد..

کریما ! آوازه کرمت به من جسارت داده تا دوباره درِ خانه شما بیایم و دستان علیل گدایی ام را به سویتاندراز کنم اما  کاش به من نگفته بودند که :

صبر زینت گداست...

 و نقص کریم!...




نوشته شده در جمعه 91/3/5ساعت 2:12 صبح توسط دانه سیب نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak